دین

تردید نیست در این که هر یک از افراد انسان در زندگى طبعاً به هم‌نوعان خود گراییده در محیط اجتماع و زندگى دسته جمعى اعمالى انجام می‌‌دهد و کارهایى که انجام می‌‌دهد از همدیگر بیگانه و بى‌رابطه نیستند و اعمال گوناگون وى مانند خوردن و نوشیدن و خواب و بیدارى و گفتن و شنیدن و نشستن و راه رفتن و اختلاط‌ها و معاشرت‌ها در عین حال که صورتاً از همدیگر جدا و متمیز می‌‌باشند با همدیگر ارتباط کامل دارند، هر کارى را در هر جا و به دنبال هر کار دیگر نمی‌‌شود کرد بلکه حسابى در کار است.

پس اعمالى که انسان در مسیر زندگى انجام می‌‌دهد تحت نظامی ‌‌است که از آن تخطى نمی‌‌کند و در حقیقت از یک نقطه مشخصى سرچشمه می‌‌گیرد و آن این است که انسان می‌‌خواهد یک زندگى سعادتمندانه داشته باشد که در آن تا می‌‌تواند کامروا بوده به خواسته و آرزوهاى خود برسد و به عبارت دیگر: تا می‌‌تواند نیازمندی‌هاى خود را از جهت بقاى وجود، به طور کامل‌ترى رفع نماید.

 

و از اینجاست که انسان پیوسته اعمال خود را به مقررات و قوانینى که به دلخواه خود وضع کرده یا از دیگران پذیرفته، تطبیق می‌‌کند و روش معینى در زندگى خود اتخاذ می‌‌نماید. براى تهیه وسائل زندگى کار می‌‌کند؛ زیرا تهیه وسائل زندگى را یکى از مقررات می‌‌داند، براى التذاذ ذائقه و رفع گرسنگى و تشنگى، غذا می‌‌خورد و آب می‌‌آشامد؛ زیرا خوردن و آشامیدن را براى بقاى سعادتمندانه خود ضرورى می‌‌شمرد و به همین قرار...

 

قوانین و مقررات نامبرده که در زندگى انسان حکومت می‌‌کند به یک اعتقاد اساسى استوارند و انسان در زندگى خود به آن تکیه داده است و آن تصورى است که انسان از جهان هستى که خود نیز جزئى از آن است، دارد و قضاوتى است که در حقیقت آن می‌‌کند. مجموع این اعتقاد و اساس (اعتقاد در حقیقت انسان و جهان) و مقررات متناسب با آن که در مسیر زندگى مورد عمل قرار می‌‌گیرد، «دین» نامیده می‌‌شود.

 

این یک تعریف عام از دین است و بنابر آن، هرگز انسان (اگر چه به خدا نیز معتقد نباشد) از دین (برنامه زندگى که بر اصل اعتقادى استوار است) مستغنى نیست.[1]

 

 

 

دین از نظر قرآن

قرآن مجید نیز نظر نامبرده را تأیید نموده، می‌فرماید: «ولکل وجهة هو مولیها فاستبقوا الخیرات؛ براى هر کدامتان وجهه و هدفى است که آن را پیش می‌گیرد. پس در کارهاى نیک به همدیگر پیشى و سبقت بگیرید - تا به هدفى عالى برسید -». (سوره بقره/ آیه 148)

 

اساساً در عرف قرآن، دین به راه و رسم زندگى اطلاق می‌شود و مؤمن و کافر حتى کسانی که اصلا صانع را منکرند بدون دین نیستند زیرا زندگى انسان بدون داشتن راه و رسمی ‌‌خواه از ناحیه نبوت و وحى باشد یا از راه وضع و قرارداد بشرى اصلا صورت نمی‌گیرد، خدای متعال در وصف ستمگران که با دین خدائى دشمنى دارند، از هر طبقه و صنف بوده باشند می‌فرماید: «الذین یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجا؛ کسانی که مردم را - از راه خدا برمی‌گردانند و راه خدا را - راه و رسم زندگى فطرى - را در حالی که کج کرده‌اند، قصد می‌کنند و پیش می‌گیرند». (سوره اعراف/ آیه 45)

 

اما دین مورد قبول از نظر قرآن راه و رسمی است که آفرینش انسان به سوى آن هدایت می‌کند نه آنچه از عواطف و احساسات فرد یا جامعه سرچشمه می‌گیرد، چنانچه می‌فرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم؛ روى خود را براى دین استوار کن - با تمام توجه دین را بپذیر - در حالی که اعتدال را پیش گیرى و از افراط و تفریط بپرهیزى، دینى که همان آفرینش خدائى است آفرینش خدا تغییر ندارد، آنست دینى که به اداره زندگى انسان توانائى دارد». (سوره روم/ آیه 30)

 

و باز می‌فرماید: «ان الدین عندالله الاسلام؛ دین و روش زندگى پیش خدا تسلیم شدن است - در برابر اراده وى - یعنى در برابر آفرینش وى که انسان را به مقررات خاص دعوت می‌‌کند». (سوره آل عمران/ آیه 19)

 

و می‌فرماید: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه؛ و هر که جز اسلام - تسلیم اراده خدا - دینى را طلب کند و پیش گیرد از وى پذیرفته نخواهد شد». (سوره آل عمران/ آیه 85)

 

محصل آیات فوق - و آیات دیگرى که در همین مضمون است - اینست که خدای متعال هر یک از آفریده‌هاى خود و از آن جمله انسان را به سوى سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمائى می‌فرماید و راه واقعى براى انسان در مسیر زندگى همان است که آفرینش ویژه به سوى آن دعوت می‌‌کند و مقرراتى در زندگى فردى و اجتماعى خود باید بکار بندد که طبیعت یک انسان فطرى (طبیعى) بسوى آن‌ها هدایت می‌‌کند نه انسان‌هائى که به هوى و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات اسیر دست بسته می‌‌باشد.

 

مقتضاى دین فطرى (طبیعى) اینست که تجهیزات وجودى انسان الغاء نشود و حق هر یک از آن‌ها ادا شود و جهازات مختلف و متضاد مانند قواى گوناگون عاطفى و احساسى که در هیکل وى به ودیعه گذارده شده، تعدیل شده به هر کدام از آن‌ها تا اندازه‌اى که مزاحم حال دیگران نشود رخصت عمل داده شود و بالاخره در فرد انسان عقل حکومت کند نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس اگر چه مخالف عقل سلیم باشد و در جامعه نیز حق و صلاح واقعى جماعت حکومت نماید نه هوى و هوس یک فرد تواناى مستبد و نه خواسته اکثریت افراد اگر چه مغایر حق و خلاف مصلحت واقعى جماعت باشد.

 

از بحث بالا نتیجه دیگرى نیز گرفته می‌شود و آن اینست که زمام حکم در تشریع تنها بدست خداست و جز او را نشاید که تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید زیرا چنان که روشن شد تنها مقررات و قوانینى در صراط زندگى به درد انسان می‌خورد که از راه آفرینش براى او تعیین شده باشد یعنى علل و عوامل بیرونى و درونى انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا کنند یعنى خدا آن را خواسته باشد زیرا مراد از این که خدا چیزى را می‌خواهد، اینست که علل و شرائط طورى است که پیدایش جبرى چیزى را ایجاب می‌‌کند. مانند حوادث طبیعى روزانه و در این صورت اراده را اراده تشریعى می‌گویند. خدای متعال در چندین جا از کلام خود می‌فرماید: «ان الحکم الا لله؛ نیست حکم مگر از آن خدا». (سوره یوسف/ آیه 40 و 67)[2]

 

 

 

تعریف دین

شاید جامع‌ترین تعریف از دین با توجه به توضیحات فوق که برخواسته از قرآن است تعریفی باشد که علامه بزرگوار حسن زاده آملی در رساله‌ای با نام علم و دین نموده‌اند: دین عبارت از برنامه حقیقی و دستور واقعی نگاه‌دار حد انسان و تحصیل سعادت ابدی آن است و همه آداب و متون آن محض علم و عین صواب است. لاجرم تدوین و تنظیم این چنین برنامه از کسی جز آفریدگار انسان ساخته نیست یعنی آن دست و قلمی که کتاب تکوینی نظام هستی عالم و آدم را بدین زیبایی نگاشته است که زیباتر از آن تصور شدنی نیست و هر یک از کلمات وجودی آن‌ها را دین و آیینی داده است که به قدر یک میکرون اعوجاج و اختلاف و نارسایی و ناروایی در آن‌ها راه ندارد، همان قلم برای جمیع شئون این صنع عظیمش به نام انسان دستوری که محض حکمت است، نهاده است تا این دستور در متن آن چنان صنع پیاده شود و او را به هدف نهایی و کمال غایی او برساند.

 

 

 

دین مقصود خلقت انسان

علامه شعرانی رحمه الله در کتاب نثر طوبی در ذیل واژه دین می‌گویند: دین به نظر ما خود مقصود ذاتی است از خلق انسان در نزد گروهی هم دین فقط برای دنیاست جماعتی دیگر گویند، دین دو مقصود دارد: هم نظم دنیا و هم سعادت آخرت، ما گوئیم دنیا آن قدر ارزش ندارد که انبیاء و اولیاء و بزرگان برای نظم آن این همه رنج ببرند و خدا تعالی فرموده است: «ماخلقت الجن والانس الّا لیعبدون» و اگر گویی احکام معاملات و سیاسات همه برای نظم دنیاست، گوییم تا آن حد که مردم آسوده باشند و به آخرت پردازند و اصل دنیا برای آخرت است.

منبع:ahlolbait