سیر تکامل فلسفه در اسلام

تعریف فلسفه از دیدگاه فلاسفه اسلامی

 

تعریفهای مختلفی برای فلسفه یاد شده است. سبب اختلاف تعریف آن، اموری‌ست که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

 

1. چون فلسفه جهان بینی است و جهان بینی متفرع بر اصل شناخت‏شناسی است، آرای گوناگون صاحب نظران، در مقدار توان شناخت بشر از حقایق جهان مایه اختلاف آنان در تعریف فلسفه شده است.

2. چون روشهای جهان‌شناسی یکسان نیست، زیرا گروهی با برهان صرف و استدلال محض، راه جهان‌بینی را طی می‌نمایند و عده‌ای با تهذیب روح و تزکیه نفس و شهود واقع و کشف حقیقت، به‏سراغ معرفت حقایق عالم گام برمی‌دارند و برخی با هماهنگی برهان و عرفان و همدلی راه نظر و شهود بصر و تتمیم استدلال به مکاشفه، به‏سوی شناخت جهان قدم می‌نهند؛ لذا هر گروهی تعریف خاصی از فلسفه که همان جهان‌شناسی به‏معنای عام باشد، ارائه می‌کند.

 

3. چون شناخت جهان، همراه با علل فراوان است، یعنی تحقق معرفت حقایق، نیازمند به مبدأ فاعلی شناخت، مبدأ قابلی معرفت، مبدأ صوری آن و مبدأ غائی و هدف نهایی آن است؛ لذا با توجه به مبادی متعدد آن، تعاریف متعددی از فلسفه بازگو می‌شود.

 

4. چون فلسفه به فلسفه نظری و عملی تقسیم می‌شود و برای هر یک نیز اقسام و شعب فرعی فراوانی یاد می‌گردد و برای هر یک نیز تعریف مخصوصی است؛ لذا گاهی به لحاظ تعریفِ خصوص فلسفه نظری و زمانی به جهت تعریف جامع بین فلسفه نظری و عملی و...، تعریفهای گوناگونی از فلسفه یاد می‌شود.

 

5. چون تعریف هر علمی باید جامع همه مسائل آن بوده تا چیزی خارج نشود و نیز مانع هر گونه اغیار بوده تا هیچ بیگانه‌ای راه نیابد و در تشخیص فلسفی بودن یا طبیعی بودن برخی از مسائل مثلاً اختلاف راه پیدا می‌کند؛ لذا برای اندراج مسئله مشکوک یا عدم اندراج آن، چاره‌ای در متن تعریف فلسفه اندیشیده می‌شود؛ تا صبغه فلسفی بودن یا طبیعی بودن آن مسئله مشکوک مشخص گردد؛ مثلاً مسئله حرکت، نَفْس، ترکّب جسم از ذرّات یا ماده و صورت یا تحقق آن به صرف صورت جسمی و مانند آن، گاهی در علم طبیعی مورد بحث قرار می‌گیرد و زمانی در علم الهی و فلسفه اعلا؛ چنان‌که صدرالمتألهین(قدس سرّه) چنین نموده است.

 

6. چون فلسفه جزء علوم برهانی است و برای علوم برهانی، موضوع خاص است و موضوع هر علمی را چیزی دانستند که در آن علم از عوارض ذاتی آن چیز بحث شود و در تعریف عرض ذاتی اختلاف راه یافت که آیا محمولی که اخصّ از موضوع است، می‌تواند عَرَض ذاتی آن موضوع باشد یا نمی‌تواند، بلکه باید مساوی آن باشد؛ لذا در فلسفی بودن بعضی از مسائل اختلاف پیدا می‌شود و همین اختلاف می‌تواند در تعریف جامع و مانع اصل فلسفه تأثیرگذار باشد. نموداری از اختلاف مزبور را می‌توان بین ابن سینا ِ و صدر المتألهین(قدس سرّه)، مشاهده کرد؛ زیرا بوعلی ِ بر آن است که محمول نباید اَخَصّ از موضوع باشد؛ وگرنه عَرَض ذاتی او نیست و صدر المتألهین(قدس سرّه) بر آن است که عرض ذاتی می‌تواند اَخَصّ از موضوع باشد؛ زیرا بین «عارض اَخصّ» و «عارض لأمرٍ أخصّ» فرق می‌باشد؛ چنان‌که بین «عارض اعمّ» و «عارض لأمْرٍ أعمّ» فرق است؛ اگر محمولْ بدون واسطه عارض موضوع شد، عرض ذاتی او محسوب می‌گردد؛ گرچه اخصّ یا اعمّ از او باشد؛ مانند عروض جنس بر فصل و بر عکس که هیچ‏یک مساوی دیگری نیست؛ ولی هریک عرض ذاتی دیگری است.

 

تذکر: چون فلسفه مفهوم است، نه ماهیت و دارای جنس و فصل نیست؛ لذا تعریف آن همانا مفهومی است، نه ماهوی و مهم‌ترین راه تحقیق پیرامون معرفی آن، همانا تحلیل مفهومی می‌باشد، نه ارزیابی جنس و فصل‌ن و تعریفی کامل‌تر است که از شناخت‌شناسی جامع‌تر استمداد نموده، شیوه‌های کاربردی بیشتری را دربر داشته، علل و مبادی فراوانی را به همراه گرفته، اقسام وافری را شامل شده، صبغه هستی‌شناسی مسائل را از نظر دور نداشته، بحث پیرامون تمام عوارض ذاتی را زیر مجموعه خود قرار دهد.

 

گرچه عده‌ای از حکماء کوشیده‌اند که چنین کنند، لیکن صدرالمتألهین(قدس سرّه) در این کار در حدّ خود موفق شد؛ چنان‌که در تبیین بسیاری از مسائل فلسفی به سهم خویش سرآمد شد. اکنون که به برخی از علل اختلاف تعریف فلسفه اشاره شد، به نقل پاره‌ای از تعاریف گوناگون آن می‌پردازیم.

 

 

 

تعریف فلسفه از نظر فارابی

 

یکم. فارابی در اَلْجمعُ بَیْن الرأیین فلسفه را چنین تحدید می‌نماید: إنّها العلم بالموجودات بما هی موجودةٌ؛ یعنی فلسفه دانش احکام موجودها به لحاظ هستی آنهاست، نه به لحاظ آنچه به غیر هستی آنها برمی‌گردد و چون در گذشته، فلسفه بر جامع علوم استدلالی اطلاق می‌شد و علوم برهانی، یا الهی یا طبیعی یا منطقی یا ریاضی یا سیاسی است برخی از علوم استدلالی دیگر مانند اخلاق و تدبیر منزل، در بعضی از علوم یاد شده مانند سیاسی، مندرج‌اند؛ زیرا سیاستِ نَفْس و سیاست خانواده، زیر مجموعه سیاست جامع قرار دارند لذا فارابی بعد از بیان حدّ مزبور و اشاره به حصر موضوع و ماده علم برهانی در علوم یاد شده، چنین می‌فرماید: «وصناعة الفلسفة، هی المُسْتَنْبِطةُ لهذه والْمُخْرِجةُ لها، حتّی أنّه لا یُوجد شی‏ء من موجودات العالَم إلاّ وللفلسفة فیه مَدْخلٌ وعلیه غرضٌ ومنه علم بمقدار الطاقة الإنسیة»؛ یعنی رشته فلسفه، تمام علوم استدلالی یاد شده را استنباط و استخراج می‌کند؛ به‏طوری که چیزی از موجودهای جهان یافت نمی‌شود، مگر آنکه فلسفه در تحقیق آن دخالت داشته، بر آن هدفی دارد.[1]

 

آنگاه به بررسی نظر افلاطون و ارسطو می‌پردازد و در پایان می‌گوید: «فالحدّ الّذی قیل فی الفلسفة، إنّها العلم بالموجودات بما هی موجودة، حدّ صحیحٌ یبین عن ذات المحدود، ویدلّ علی ماهیّته»؛ یعنی تعریفی که برای فلسفه بیان شد، حدّ درستی است که ذات فلسفه را بیان کرده، به ماهیت آن راهنمایی می‌نماید.[2]

 

منظور از ماهیت، معنای عام آن است؛ یعنی «ما به الشی‏ء هو هو»، نه معنای مصطلح آن، یعنی «ما یقال فی جواب ما هو»؛ زیرا فلسفه از سنخ مفهوم است، نه از قبیل ماهیت.

 

فارابی در فصول مُنْتَزَعه، در بیان فرق تعقل و حکمت می‌گوید: «والحکمة هی أفضلُ علم لأفضلِ الموجودات» و در فصل بعد می‌افزاید: «أنّها (الحکمة) تعلم الأسباب القُصوی الّتی لکلّ موجودٍ متأخّر... فالحکمة إذن هی الّتی تُوْقِف علی الشی‏ء الّذی هو السعادة فی الحقیقة... حتّی تکون الحکمة هی الّتی تُعطِی الغایة القصوی والتعقّل یُعْطی ما تنال به تلک الغایة».[3]

منبع:esra